دختر گلم نیکا عاشق کتاب قصه و خوندن شعر هستش ... زمانی که براش شعر می خونم با دقت زیادی گوش میکنه و با من زمزمه می کنه . میخوام از این به بعد شعر ها و قصه هایی که واسش می خونم رو اینجا بزارم شاید یادگاری بمونه ... حسنی نگو یه دسته گل توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام نه نمیام سرتو می خوای اصلاح کنی؟ نه نمی خوام نه نمی خوام کره الاغ کدخدا یورتمه می رفت تو کوچه ها الاغه چرا یورتمه میری؟ دارم میرم بار ببرم د...